اخلاص
اخلاص
الف) چيستي اخلاص
تعريف اخلاص
پس اخلاص آن است که عمل او از جميع اين شوائب و اغراض خالي باشد و از جهت محض تقرب به خدا بوده باشد. (2)
بدان که اخلاص، مقامي است رفيع از مقامات مقربين و منزلي است منيع از منازله راه دين. بلکه کبريت احمر و اکسير اعظم است. هر که توفيق وصول به آن را يافت به مرتبه عظمي فايز گرديد و هر که مؤيد بر تحصيل آن گرديد، به موهبت کبري رسيد. چگونه چنين نباشد و حال آن که، سبب تکليف بني نوع انسان است.
چنان که حق سبحان و تعالي مي فرمايد: «و مآامروا إلا ليعبدوا الله مخلصين له الدين» يعني «بندگان، مأمور به اوامر الهيه نگرديدند، مگر به آن جهت که عبادت کنند خداي را در حالتي که خالص کننده باشند، از براي او دين را». (3)
و لقاي پروردگار که غايت مقصود و منتهاي مطلوب است، به آن بسته است. همچنان که مي فرمايد: «فمن کان يرجوا لقاء فليعمل عملا صالحا و لا يشرک بعباده ربه أحدا» يعني «هر که آرزوي ملاقات پروردگار خود را داشته باشد پس بايد عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود، احدي را شريک نسازد». (4)
و در بعضي از اخبار قدسيه وارد شده است که «اخلاص، سري است از اسرار من، به وديعت مي گذارم آن را در دل هر يک از بندگان خود که آن را دوست داشته باشم (5)». (6)
تقوي بيزاري ستدن است، و آن اخلاص است، يعني بيزاري ستاند از خويشتن و آن چه دارد و هر چند تبرا درست تر، اخلاص درست تر. از بهر آن که اخلاص از خلوص است؛ هر که پاک تر او خالص تر. (7)
اخلاص آن است که ديدار خويش را از فعل برداري يعني چون فعلي کني نبيني و نگويي که من چه کرده ام و از اين فعل طاعت را مي خواهد. از بهر آن که فعل صفت فاعل است. هر که فعل ببيند، چون فعل خويش ديد، خويشتن ديد؛ و خويشتن بين خدابين نباشد. (8)
روايت کردند که حواريان عيسي را پرسيدند که: «اخلاص چيست؟» گفت: «آن که کاري کني و دوست نداري که تو را بدان بستايند مردمان. ديگر آن که دلت پاک باشد از بد خواستن همه مسلمانان.» چنان که خداي عزوجل فرمود: «إنما المؤمنون إخوه؛ مؤمنان برادران يکديگرند». (9)
ماهيت اخلاص
همچنين کسي که محبت دنيا و برتري جويي و رياست طلبي بر او چيره شده و به طور خلاصه محبت غير خدا بر او استيلا يافته است، همه حرکات معمولي او اين صفات را به خود مي گيرد و عبادات او اعم از روزه و نماز و غير آن ها جز به ندرت، از اين آفات مصون نمي ماند. (11)
انسان با لذت هاي نفساني گره خورده و در شهوت هاي خود فرو رفته و کم است که فعلي از افعال و عبادتي از عبادات او خالي از اين قبيل لذت ها و اغراض زودگذر دنيوي باشد؛ از اين رو گفته اند: کسي که در دوران عمر خويش يک گام از روي اخلاص براي رضاي خدا بردارد، رستگار شده است. و اين به سبب ارزشمندي و کميابي اخلاص و دشواري پاکيزه کردن دل از اين شائبه ها و اغراض آن است که انگيزه آن تنها طلب تقرب به خدا و اگر همچنين لذت هاي نفساني به تنهايي انگيزه عمل باشند، روشن است که کار دارنده آن چقدر دشوار خواهد بود. (12)
فرق صدق با اخلاص
و شايد نيز که اين بنده در يک عمل و دو عمل و ده عمل نيت را مجرد کند از آميغ و خالص کند از بهر رضاي مولا، و اين بنده را مخلص خوانند به نسبت اين اخلاص درين اعمال. اما صديق نخوانند؛ چه هنوز عملي باشد که بکند، در نيت آن عمل نوع آميغي باشد.
اما حال بنده چون به آن مقام برسد که اصلا حرکتي و سکوني در وجود نيايد که هر آينه آن حرکت و سکون خالص بود از آميغ و مطلوب از همه اعمال هيچ چيز ديگر نبود مگر رضاي مولا تعالي، اکنون اين بنده را صديق خوانند و اين حالت اندرون وي را صدق خوانند. و کمال اخلاص اين است. نيت را کمال، اخلاص است و اخلاص را کمال، صدق است. (14)
ب) فضيلت اخلاص در قرآن و حديث
اين آيه درباره کسي نازل شده که براي خدا کار مي کند و دوست مي دارد که او را بر آن بستايند. (19)
«بگوي يا محمد! به درستي و راستي که من محمدم، فرموده شده ام که پرستم خداوند را، پرستيدن خالص از شوايب». (20)
«به درستي و راستي که فرستاديم به تو اين قرآن را به درستي و راستي. پس پرست خداوندي را که سزاي پرستش است، پرستيدني که پاک بود از شوايب». (21)
«ما فرموده نشده ايم مگر به آن که بندگي کنيم و پرستيم خداوند را سزاي پرستش را. و در بندگي او مخلصان باشيم، چنان که در آن پرستش شائبه اي راه نيابد(22)». (23)
پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «سه چيز است که دل مرد مسلمان خيانت نمي کند: [...] اخلاص عمل براي خداوند متعال (24)» و «مصعب بن سعد» از پدرش نقل مي کند که گفته است: «پدرم گمان کرد که او را نسبت به کساني که اصحاب پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که از او پست ترند فضيلتي است. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: همانا خداوند اين امت را به سبب دعا و اخلاص و نماز ضعيفانشان نصرت داده است». (25)
از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله روايت شده که: «خداوند فرموده است: اخلاص سري از اسرار من است آن را در دل بنده اي که او را دوست مي دارد به وديعه مي گذارم.» (26) چه پيامبر صلي الله عليه و آله به «معاذ بن جبل» فرمود: «عمل را خالص کن، اندک آن تو را بس است» (27) و نيز فرموده است: «هيچ بنده اي نيست که عمل خود را چهل روز براي خدا خالص گرداند، مگر آن که چشمه اي حکمت از دلش بر زبانش ظاهر مي شود». (28)
و نيز [پيامبر خدا صلي الله عليه و آله] فرموده است: «نخستين افرادي که در روز قيامت از آن ها پرسش مي شود، سه کس اند: مردي است که خداوند به او دانشي عطا کرده است، به وي مي فرمايد: در آن چه دانستي چه کردي؟ مي گويد: پروردگارا! در ساعات شبانه روز به آن قيام کردم، خداوند مي فرمايد: دروغ گفتي و فرشتگان هم مي گويند: دروغ گفتي، بلکه خواستي بگويند فلاني عالم است. آگاه باش که آن را گفته اند. ديگر مردي است که خداوند مالي به او داده است، حق تعالي به او مي گويد: من به تو نعمت دادم تو چه کردي؟ مي گويد: پروردگارا! من در ساعات شب و روز صدقه دادم، خداوند مي فرمايد: دروغ گفتي، و فرشتگان هم مي گويند: دروغ گفتي و خواستي گفته شود: فلاني جواد و بخشنده است. آگاه باش که آن را گفته اند. ديگر مردي است که در راه خدا کشته شده خداوند به او مي گويد: چه کرده اي؟ مي گويد: به جهاد امر کردي و من در راه تو پيکار کردم تا کشته شوم، خداوند مي فرمايد: دروغ گفتي، و فرشتگان نيز مي گويند: دروغ گفتي بلکه خواستي بگويند، فلاني شجاع است، آگاه باش که آن را گفته اند. (29)
[امام صادق عليه السلام] فرمود: «باقي ماندن بر عمل تا خالص شوي، سخت از عمل است و عمل خالص آن است که نخواهي جز خدا کسي تو را بستايد». (30)
و فرمود: «خوشا به حال کسي که خالص گرداند عبادت و دعا را از براي خدا و دل او مشغول نگردد به آن چه چشم او مي بيند و ياد خدا را فراموش نکند به واسطه آن چه گوش هاي او مي شوند و دل او محزون نگردد به سبب آن چه خدا به ديگري عطا فرموده». (31)
و از حضرت امام محمد باقر عليه السلام مروي است که: «هيچ بنده اي خالص نگردانيد ايمان خود را از براي خدا چهل روز، مگر اين که خدا زهد در دنيا را به او کرامت فرمود و او را بينا گردانيد به دردهاي دنيا و دواي آن ها و حکمت آن را در دل او ثابت گردانيد و زبان او را به آن گويا ساخت». (32)
و از حضرت صادق عليه السلام مروي است که: «اخلاص، جمع مي سازد همه اعمال فاضله را و آن معني است که کليد آن قبول و سجل (33) آن، رضاست. پس هر که خدا عمل او را قبول مي کند خدا از او راضي است و او از جمله مخلصان است، اگر چه عمل او اندک باشد و کسي که خدا قبول نمي کند عمل او را، مخلص نيست، اگر چه عمل او بسيار باشد.
بعد از آن، مي فرمايد: و ادني (34) مرتبه اخلاص، آن است که بنده آن چه قدر طاقت اوست به جا آورد. و در نزد خدا قدري و مرتبه اي از براي عمل خود قرار ندهد که به واسطه آن مکافات و مزدي از خدا طلبد، زيرا او مي داند که: اگر خدا حق بندگي را از او مطالبه نمايد، از اداي آن عاجز است. و پست ترين مقام بنده مخلص در دنيا آن است که جميع گناهان سالم ماند و در آخرت، آن است که از آتش خلاص شود و به بهشت فايز گردد». (35)
يکي از عرفا مي فرمودند که چهل صباح بيدار داشتن به غايت نيک است و ليکن شرط اخلاص لله نگاه داشتن، به غايت دشوار است. و ليکن هر صاحب دولتي را که اتباع (36) روش خوابگان ما کند... هر آينه ازين سعادت که اخلاص است بي نصيب نخواهد بودند؛ زيرا که اخلاص به شناختن خواطر تعلق دارد. پس اين شناخت خواطر به علم بازگشت و علم نگاه داشت و علم دفع خاطر شيطاني و نفساني درين روش و متابعت آن برگزيدگان حاصل مي شود. (37)
ج) پله هاي اخلاص و نحوه ي پيمودن آن
درجات و مراتب اخلاص
درجه نخست آن که سالک، ديدن عمل را از عمل بيرون کند. اعمال نيک و حسنات خود را هيچ انگارد و آن را موهبت الهي بداند و از درخواست پاداش و عوض بر عمل خود رها شود، و از رضا و خشنودي نسبت به عمل خود پايين آيد.
درجه دوم آن که سالک از عمل خود خجل و شرم سار باشد همراه با بذل تمام سعي و تلاش در انجام نيکي ها و اجتناب از بدي ها.
درجه سوم آن است که عمل خود را، با خلاصي از عمل، خالص و پالوده گرداني و عمل را رها کني. (38)
ابوالقاسم حکيم را پرسيدند از اخلاص کار. گفت: «اين بر سه مرتبه است: يکي مرتبه عام است و يکي مرتبه خاص و يکي مرتبه خاص الخاص است. اما مرتبه عام آن است که از کار منفعت دنيايي نجويد، و مرتبه خاص آن است که ثناي خلق نجويد و مرتبه خاص الخاص آن است که ثواب بهشت نجويد». (39)
بالاترين مراتب اخلاص آن است که در عمل، قصد عوضي اصلا نداشته باشد، نه در دنيا و نه در آخرت. و صاحب آن، هميشه چشم از اجر در دو عالم پوشيده، و نظر او به محض رضاي حق - سبحانه و تعالي - مقصور است و به جز او مقصودي و مطلوبي ندارد. و اين مرتبه، اخلاص صديقين است و نمي رسند به آن مگر کساني که «مستغرق» لجه (40) بحر عظمت الهي گشته، واله و حيران محبت او باشند. و ايشان را التفاتي نه به دنيا و نه به آخرت باشد.
گداي کوي تو هشت خلد مستغني ست
اسير قيد تو از هر دو عالم آزادست
و رسيدن به اين مرتبه ميسر نيست، مگر اين که از همه خواهش هاي نفساني دست برداري و پشت پا بر هوا و هوس زني و دل خود را مشغول فکر و صفات و افعال پروردگار خودنمايي و وقت خود را به مناجات او صرف کني، تا انوار جلال و عظمت او بر ساحت دل تو پرتو افکند و محبت و انس با او در دل تو جاي گيرد.
پست ترين مرتبه اخلاص که آن را اخلاص اضافي نامند، آن است که در عمل خود قصد وصول به ثواب، و خلاصي از عقاب داشته باشد و بسا طاعت و عبادت که آدمي در اداي آن ها خود را به تعب مي افکند و آن را خالص از براي خدا مي پندارد و حال آن که در آن خطا کرده و به آفت آن هم برنخورده.
همچنان که از شخصي حکايت مي کنند که گفت: «سي سال نماز خود را که در مسجد در صف اول خوانده بودم قضا کردم، به جهت اين که يک روز به جهت عذري به مسجد دير آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ايستادم در نفس خود خجالتي يافتم از اين که مردم مرا در صف دوم ملاحظه مي کردند. دانستم که در اين سي سال، ديدن مردم مرا در صف اول، باعث اطمينان خاطر من بود. و من به آن شاد بودم و به آن آگاه نبوده ام».
و اگر پرده از روي کار برافتد و به دقايق امور هر کس رسيده شود، چه بسيار کم عملي بماند که از همه آفات سالم باشد. و چون روز قيامت شود، و ديده ها بينا گردد، اگر مردم اعمال حسنه خود را خواهند ديد، که همه آن ها به جز از سيئه و معصيت نيست. (41)
نحوه ي کسب اخلاص
اين نکته اي دقيق و دشوار است و کم است اعمالي که از امثال اين آفات مصون بماند و نيز اندکند کساني که بدين نکات توجه کنند. بي ترديد آن هايي که از اين مسايل غافلند، در روز بازپسين همه حسنات خود را سيئات خواهند ديد، و در قول حق تعالي همين ها مرادند که فرموده است: «و بدا لهم من الله ما لم يکونوا يحتسبون» (42) و نيز «و بدا لهم سيئات ما عملوا»؛(43) و نيز «قل هل ننبئکم بالاخسرين أعمالا الذين ضل سعيهم في الحياه الدنيا و هم يحسبون أنهم يحسنون صنعا». (44)
عالمان بيشتر از همه مردم به بطور شديد در معرض اين فتنه اند، چه انگيزه اکثر آن ها بر نشر دانش لذت استيلا و خوشحالي به داشتن مريد و شادماني از حمد و ستايش مردم است. شيطان نيز اين مقاصد را بر آن ها مشتبه مي کند و مي گويد: مقصود شما از انتشار دين خدا و دفاع از آيين پيامبر اوست.
مي بيني واعظ از اين که مردم را نصيحت و براي حکام موعظه مي کند، بر خدا منت مي گذارد و از اين که گفتار او مقبول مردم قرار مي گيرد و به او رو مي آورند، خوشحالي مي کند و مدعي مي شود که شادي او به سبب توفيقي است که در نصرت دين يافته است. و اگر يکي از همکارانش که وعظش از او نيکوتر باشد پيدا شود و مردم از وي بر مي گردند و به او رو آورند غمگين مي شود، در حالي که اگر انگيزه او دين باشد، بايد خدا را شکر کند که اين مهم را از عهده او برداشته و به عهده ديگري گذاشته است؛ با اين حال شيطان او را رها نمي کند و به او مي گويد: اندوه تو براي قطع ثواب است نه از جهت آن که مردم از تو روي گردانيده اند، چه اگر از گفتارت پند گرفته اند، تو به ثواب رسيده اي و اندوه تو بر فوت ثواب نيز پسنديده است.
اما اين بيچاره نمي داند که اگر حق را فرمانبردار باشد و کار را بر برتر از خود واگذارد، ثواب او در آخرت بيشتر از آن است که در آن کار يگانه و منفرد باشد. برخي از عالمان فريب شيطان را مي خورند و وانمود مي کنند که اگر کسي پيدا شود که در اين کار سزاوارتر باشد، شاد مي شوند و او را براي خود ترجيح خواهند داد، ليکن خبر دادن از نفس، پيش از تجربه و آزمايش صرف ناداني و غرور است. چه نفس در دادن اين گونه وعده ها پيش از رسيدن موعد بسيار فرمان پذير است؛ سپس هنگامي که موعد فرا مي رسد، حالت او دگرگون مي شود و به وعده وفا نمي کنند. به اين نکته کسي واقف است که حيله هاي شيطان و مکرهاي نفس را شناخته و مدتي طولاني را در آزمايش نفس گذرانده باشد.
از اين رو شناخت حقيقت اخلاص و عمل به آن درياي ژرفي است که همه مردم جز قليلي نادر و يگانه در آن غرق مي شوند؛ و آن ها همان کساني هستند که خداوند آنان را مستثنا کرده و فرموده است: «الا عبادک منهم المخلصين» (45) بنابراين بنده بايد اين امور را دقيقا ملاحظه و مراقبت کند و گر نه نادانسته به پيروان شيطان مي پيوندد. (46)
د) وجوه و جلوه هاي اخلاص
صدق ايمان به خدا
هر که از غير خدا بترسيد و يا به غير خدا اميد داشت، اگر چه او را در اصل تصديق شرک نيست، در خوف و رجا شرکت است و ساير صفت هم بر اين معني است. و هر که خويشتن را به طاعت موصول (49) داند يا به معصيت مفصول، (50) وصل و فصل از غير حق ديدن شرک است.
اگر کسي اين همه علايق ساقط کند، باز وجود خود را سبب قطع علايق بيند هم شرک است. و اگر بيان اين کنم دراز گردد. (51)
اخلاص تقوا پيشگان
کمينه (52) آن است که توحيد خود را به شرک نيالايد، و اخلاص خود را به نفاق نيالايد و تعبد خود را به بدعت ها نيالايد.
متقي ميانين آن است که خدمت خود را به ريا نيالايد و حال خود به تصنع (53) نيالايد و قوت (54) خود به شبهت نيالايد.
متقي مهين (55) آن است که نعمت به شکايت بنيالايد، و جرم خود به حجت بنيارايد و از ديدن منت بنياسايد. (56)
نشانه هاي اخلاص
«ابو بکر دقاق» گويد: «نقصان مخلص اندر اخلاص، ديدن اخلاص بود. چون خداي عزوجل خواهد که او مخلص بود، رؤيت وي از اخلاص وي بيفکند تا مخلص بود نه مخلص». (58)
«ذوالنون مصري» گويد: «سه چيزست علامت اخلاص: يکي آن که مدح و ذم عام نزديک او يکي باشد و دوم آن رؤيت اعمال فراموش کند، سوم آن که در آخرت هيچ نبيند عمل را عمل خويش». (59)
نشانه مخلص
اگر تره فروشي گويد: من سلطانم؛ دروغ مي گويد، اگر چه اين لفظ چون سلطان گويد راست بود. و چون تو «لا اله الا الله» مي گويي، در حق تو دروغ است اگر چه در حق موقنان راست است. تو مي گويي که من جز يک خداي نمي دانم و نمي بينم و نمي پرستم. آن گاه به دست سلطان و وزير نفع و ضر داني، و عطا و منع شناسي، اين دروغ بود. تا تو خود را پرستي، «لا اله الا الله» نيست. «اتخذ الهه هواه». پس بنده نيستي، دعوي بندگي چرا کني؟ (61)
حکايت: عابدي روزگاري دراز خدا را عبادت مي کرد. گروهي نزد او آمدند و گفتند: «در اين جا دسته اي هستند که از عبادت خدا روي گردانده و درختي را عبادت مي کنند». عابد به خشم آمد و تبرش را بر دوش نهاد و عزم کرد درخت را قطع کند. در اين حال شيطان به صورت پيرمردي به ديدار او آمد و گفت: «خدا تو را رحمت کند قصد کجا داري؟» پاسخ داد: «مي خواهم اين درخت را ببرم» گفت: «تو را با آن چه کار؟ عبادت و اشتغال به اصلاح نفس خويش را رها کرده ا ي و خود را براي ديگري آماده ساخته اي؟» پاسخ داد: «اين جزئي از عبادت من است.» شيطان گفت: «من نمي گذارم تو آن را ببري.» عابد با وي به نبرد پرداخت و شيطان را گرفت و به بر زمين زد و بر روي سينه اش نشست. شيطان درمانده شد و به او گفت: «آيا به چيزي ميل داري که ميان من و تو فصله دهد و براي تو بهتر و سودمندتر باشد؟» عابد گفت: «آن چيست؟» پاسخ داد: «مرا رها کن تا به تو بگويم». او را رها کرد. شيطان به او گفت: «تو مردي بينوايي و چيزي نداري و سر بار مردم هستي و از دسترنج آن ها اعاشه (62) مي کني، شايد دوست مي داري به برادرانت احسان و با همسايگانت مواسات کني وسير باشي و از مردم بي نياز شوي ؟ از اين کار بازگرد من تعهد مي کنم هر شب دو دينار در بالاي سرت بگذارم که چون بامداد شود، آن ها را برداري و به مصرف خود و عايله ات برساني و به برادرانت صدقه دهي. اين کار براي خودت و مسلمان از بريدن آن درخت سودمندتر است، چه در صورت قطع درخت ديگري در جاي آن غرس مي کنند، و اين عمل تو زياني به آن ها نمي رساند و براي برادران مؤمنت نيز سودي ندارد.» عابد در آن چه وي گفت به تفکر پرداخت و سپس گفت: «پيرمرد راست مي گويد، چه من پيامبر نيستم تا بريدن اين درخت را بر من واجب باشد. خدا به من امر نکرده که آن را قطع کنم تا در صورت خودداري گنه کار باشم، و آن چه او گفت سودش بيشتر است» لذا با او پيمان بست که به وعده اش وفا کند و شيطان نيز سوگند ياد کرد.
عابد به عبادتگاه خود بازگشت و خوابيد. چون بامداد شد دو دينار بر بالاي سر خود ديد، آن ها را برداشت. روز ديگر نيز به همين گونه بود و در بامداد روز سوم و روزهاي پس از آن چيزي بر بالاي سر خود نيافت از اين رو خشمگين شد و تبر بر دوش نهاد و روانه شد. شيطان به صورت همان پيرمرد او را ديدار کرد و به او گفت: «به کجا مي روي؟» پاسخ داد: «مي روم که درخت را قطع کنم.» به او گفت: «به خدا سوگند دروغ مي گويي و تو به اين کار قادر نيستي و به آن راهي نداري.» عابد مانند بار اول دست دراز کرد تا او را بگيرد، شيطان به او گفت: «هيهات!» سپس او را گرفت و بر زمين زد و او مانند گنجشکي در زير پاهاي او بود پس از آن بر روي سينه اش نشست و گفت: «از اين کار دست باز دار، و گر نه تو را مي کشم» عابد نگاهي به او کرد و دانست که توان مقابله با او را ندارد، به وي گفت: «اي فلان! بر من چيره شدي، دست از من بدار و به من بگو چگونه نخست بر تو غلبه يافتم و اکنون تو بر من غالب شده اي؟» پاسخ داد: «تو در بار نخست براي خدا خشمگين شدي و نيت تو ثواب آخرت بود، از اين رو خداوند مرا مسخر تو گردانيد، لکن در اين بار براي نفس خود و دنيا خشمناک شدي لذا تو را به زمين زدم.» اين داستان تأييدي است بر قول حق تعالي که «الا عبادک منهم المخلصين»، (63) زيرا بنده جز به اخلاص از شيطان رهايي نمي يابد. از اين رو «معروف کرخي» (64) خودش را مي زد و مي گفت: «اي نفس! اخلاص داشته باش تا خلاصي يابي». (65)
اخلاص عارفان
اخلاص شهادت را سه گواه است: گوشيدن (66) امر وي، و آزرم (67) از نهي وي، و آراميدن به رضاي وي.
اخلاص خدمت را سه گواه است: ناديدن خلق و پرستيدن حق، و رعايت سنت در کار حق، و يافتن حلاوت بر خدمت حق.
اخلاص معرفت را سه گواه است: بيمي از گناه بازدارنده، و اميدي بر طاعت دارنده و مهري حکم را گزارنده. (68)
يکي از بزرگان مي فرمودند که: خداوند تعالي فرموده است که: «من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها» (69). پس مر وي را (70) ثواب بود. اگر چنين بود به آوردن هر عملي در دنيا، مر وي را در قيامت ده ثواب بودي، اما اين امر دشوار است؛ زيرا که هر حسنه را که در دنيا آورده است به قيامت با خود مي بايد بردن ، و از شوائب ريا و عجب و آفات مي بايد نگاه داشتن، تا يکي را ده ثواب باشد. پس بايد که در کل احوال درآوردن اوامر اخلاص را رعايت کند و اخلاص را از اهم مهمات است درين راه. و علم که اشرف صفات بشر است، نور او موقوف به عمل است. و سرور عمل باز بسته به اخلاص است. و اخلاص نيز مهمل و موقوف مي بود تا بر صبر تمام شود. پس درين اخلاص کوشيدن از فرايض است. (71)
«معروف کرخي» (72) خويشتن را به تازيانه زدي، و گفتي: «يا نفس اخلصي تخلصي» «اخلاص کن، تا خلاص يابي.» گفته اند: علم تخم است، و عمل زرع است، و آب آن اخلاص. کار اخلاص دارد، و رستگاري در اخلاص است، و سعادت ابد در اخلاص است، اما اخلاص خود عزيز است. نه هر جايي فرود آيد، نه به هر کسي روي نمايد. (73)
[سهل بن عبدالله] گفت: اهل «لا اله الا الله» بسيار است و مخلصان از ايشان، اندکي اند. (74)
سهل بن عبدالله را پرسيدند که: «بر نفس مردم چه سخت تر؟» گفت: «اخلاص. زيرا که نفس را اندرو نصيب نباشد». (75)
مترس از گناهي که از بيم او گريان باشي و مناز به طاعتي که به ديدن آن از خداي، از شمار بي نيازان باشد. هر دلي که او را زندگي باشد، او از کار ظاهر ننازد. گوز (76) بي مغز گوز نمايد، ولکن آتش را شايد. کار بي اخلاص باطن هيچ اصلي ندارد. (77)
يک مخلص آلوده گناه، بهتر از هزار عابد که آلوده عجب و ريا باشد. کيمياي اخلاص به چنگ آر هرگز کيسه تهي نگذار و مرد را در زندان افلاس باز ندارد. چون قاضي را معلوم شد که مرد هيچ چيز ندارد و معترف باشد، در زندان افلاس باز ندارد. خود را از پنداشت و عجب و تکبر پاک دار؛ گناه خود آب رحمت و کرم او بشويد.
اما تا تو مي گويي که جامه سپيد است و پاک است، قصار (78) به در سراي تو نيايد که جامه بيرون کن؛ اما تو در خود نگر و به در سراي قصار شو، و شوخ (79) جامه خود ببين و بر قصار جهد کن که: اين جامه سخت شوخگين است. به شوخ جامه معترف باش تا جامه پاک سفيد شود. (80)
يکي از بزرگان مي فرمودند که: «اگر چهل صباح زنده دارد، به آن نيت که او را در علم و حکمت پيدا شود، آن عمل خالص نباشد و مقصود بر نيايد از براي آن که اخلاص لله، شرط است و شرط مقصود نيست؛ لاجرم مقصود محصل نشود. سپس اخلاص امري نيک (81) صعب است که رسول صلي الله عليه و آله فرموده اند: «کل دنيا تاريک است، مگر آن که در وي روشنايي علم است و علم بر فرزندان آدم حجت است، مگر آن علم که بر وي عمل کرده نشود، و همه عمل ها غباري است پراکنده، مگر آن عملي که در وي اخلاص بود، و آن عمل که به اخلاص موقوف است تا بر چه تمام شود، بر همان اخلاص آن عمل به آخر مي رسد يا خود شايبه اي در آن عمل راه مي يابد؛ زيرا که دزدان که راهزنان اند شيطان و نفس است تا دايم در کمينگاه مکر منتظر مي بوند مر رونده راه را... پس با چنين دشمنان عمل به اخلاص آوردن، دشوار باشد. (82)
از «جنيد» پرسيده شد: «اخلاص چيست؟» گفت: «ترک خودبيني و خود را در انجام کارها نديدن.» ابن عطا گفت: «چتيزي است که آدمي را از آفات خلاص کند.» «حارث محاسبي» گفت: اخلاص خروج مردماني از معامله [با] خداست و خود تو اولين مردماني. (83)
«ابو يعقوب موسي» گفت: «اخلاص آن است که چنان رفتار کني که فرشته هم آن را نداند تا بتواند برايت بنويسد و نه دشمن آن را تباه کند و نه نفست از آن به شگفت درآيد». (84)
«فضيل» گويد: «دست بازداشتن عملي براي مردمان ريا بود و کار کردن براي مردمان شرک و اخلاص آن بود که تو را خداي عزوجل ازين هر دو، عافيت دهد». (85)
روش اخلاص در اعمال همچون روش رنگ است در گوهر، چنان که گوهر بي کسوت رنگ، سنگي باشد بي قيمت، عمل بي اخلاص جان کندني است بي صواب. (86)
اخلاص آن بود که طاعت از بهر خداي کند [چنان که] هيچ چيز ديگر باز آن آميخته نباشد و بدان طاعت تقرب خواهد به خداي عزوجل و با کسي دون خداي عزوجل تصنعي نجويد و چشم ندارد از خلايق و جاهي اميد ندارد.
از استاد «ابوعلي» شنيدم که گفت: «اخلاص خويشتن را نگاه داشتن است از ديدار خلقان و صدق، پرهيز کردن است از مطالعت نفس و مخلص را ريا نبود و صادق را اعجاب نبود». (87)
«ابوعثمان» (88) گويد: «اخلاص، نسيان رؤيت خلق بود و به دوام نظر به خالص». (89)
حکايت: وقتي در بازار نخاسان (90) آتش گرفته بود و دکان ها مي سوخت و هر آن کس که در دکان ها بودند مي سوختند و دو غلام قيمتي نيکوي رومي در دکاني بودند و آتش ايشان را در گرفته بود و مي سوختند، و نخاس از دور فرياد مي کرد و مي گفت: هر که اين غلامان را بيرون آورد، هزار دينار مغربي بدو دهم. همه خلق گرد آمدند و نظاره مي کردند و هيچ کس فراز نمي توانست رفت. «ابوالحسن نوري» در آن ساعت از جايي برسيد، با خويشتن انديشيد که دو کودک را از آتش بيرون آرم که بي گناهند و در ميان آتش در مانده اند. من جان خود فدا کنم و پاي در آتش نهاد و دست هر دو غلام بگرفت و از آتش بيرون آورد و يک تار موي از اندام ايشان نسوخت.
چون خلق ايشان را بديدند، شادي کردند و خداوند غلامان بيامد و در پاي وي افتاد و در پيش وي روي در خاک ماليد. خواجه ابوالحسن نوري گفت: «شکر خداي تعالي کن که من اين که کردم از براي خداي تعالي کردم نه از براي تو، و مرا بر تو اندر اين کار هيچ منتي نيست.» گفت: «باش، تا آن چه پذيرفته ام تو را دهم.» گفت: «اي خواجه! برو که من آن چه يافته ام از آن است که دوستي زر از دل خود نهاده ام. اگر زر را در دل من قدري بودي، در آتش چنان سوختمي که ديگران سوختند. برو که ما دنيا و دينار به دار آخرت بدل کرديم. اين بگفت و روي بگردانيد و برفت». (91)
بر مريد واجب است که بداند که هيچ مقام و حال و عبادات او صحيح نباشد الا که اخلاص به آن قرين گردد و اخلاص، تصفيه عمل است از رؤيت خلق. (92)
«ابوالقاسم حکيم سمرقندي» (93) گويد: «هر که به راستي مشغول است، اگر به فضايل نرسد، معذور است. همت خاص پاک کاري است و همت عام بسيار کاري است و برخورداري مر پاکي راست نه مر بسياري را و بزرگ تر اخلاص آن است که به کار مولا عزوجل از خلق ثنا نخواهي». (94)
«يعقوب مکفوف» گفته است: «مخلص کسي است که حسنات خود را پنهان بدارد، همان گونه که سيئات خود را پوشيده مي دارد». (95)
اخلاص در عمل
اخلاص عام، ترک شرک است؛ که چون توحيد آرد با خدا غير خدا را ياري کند، اخلاص نيست. باز چون از شرک تبرا کردند و به يگانگي او مقرر آمدند توحيد به اخلاص گشت. باز از اين جا بگذرد و اخلاص آرد به صفات او؛ به آن که هيچ چيز را شبيه و مثل او نگويد نه به ذات و نه به صفات و فعل. تا همچنان که در اعتقادات مخلص باشد، در اعتقاد صفات نيز مخلص باشد. چون اعتقاد بر اين وصف خالص آمد، او مؤمني باشد مخلص.
باز از اين برتر اخلاص هست و آن آن است که هر عملي که بيارد، در آن عمل رياي خلق و عجب نفس نيارد تا عمل او خالص گردد از معاني مفسده.
باز از اين برتر اخلاص هست، و آن آن است که از آن عمل که بيارد، مراد او رضاي حق باشد نه طمع ثواب، تا اگر او را در هر دو کون (97) هيچ مکافات نباشد، چون رضاي حق يافته باشد بسنده کند.
باز از اين برتر اخلاص هست و آن آن است که هر چه کند کرده خويش نبيند، از بهر آن که چنان که او حق نيست فعل او هم حق نيست. چون ببيند که من چه کرده ام و چيزي که مي بيند غير حق بود، اخلاص نيست. (98)
هـ) اخلاص در نيت
تعريف نيت
هر که کاري براي بهشت کند، بنده شکم و فرج است و خود را مي کشد، تا جايي افتد که شکم و فرج را سير کند. و آن که بيم دوزخ کند، چون بنده بد است که جز از بيم خواجه، کاري نکند. و اين هر دو را با خداي تعالي بس کاري نيست، بلکه بنده پسنديده آن بود که آن چه کند براي خداي تعالي بکند، نه به اميد بهشت يا بيم دوزخ. (100)
«غزالي (101)» مي گويد: نيت، تابع نظر است و هر گاه نظر تغيير کند نيت نيز تغيير مي يابد. از اين رو بزرگان روا نمي دانستند که عملي بدون نيت انجام دهند، چه نيت روح عمل است و عمل بدون نيت درست ريا و تکلف مي باشد و سبب دوري از حق تعالي است نه قرب. و نيز مي دانستند که نيت آن نيست که گوينده به زبان بگويد: نيت کردم، بلکه عبارت از برانگيخته شدن دل است و به منزله يکي از نفحات رحماني است که در بعضي اوقات حاصل مي شود و در اوقات ديگر غير ممکن است. آري کسي که امر دين بر دلش غلبه دارد، احضار نيت جهت امور خير در بيشتر حالات برايش ميسر مي شود زيرا دل او کم و بيش به اصل نيکي گرايش دارد و در نتيجه غالبا براي اجراي موارد آن برانگيخته مي شود، زيرا کسي که به دنيا مايل و محبت آن بر دلش چيره شده است، اين امر برايش ميسر نخواهد بود. بلکه اداي واجبات نيز جز با کوشش بسيار برايش ممکن نخواهد شد و نهايت توفيق او اين است که دوزخ را ياد کند و خود را از عذاب آن بترساند. و نعمت هاي بهشت را به ياد او آورد. و نفس خود را براي رسيدن به آن ها ترغيب کند. (102)
بدان اي رونده راه خداوند عزوجل که اصل اخلاص، نيت است و حقيقت نيت، ارادت کار است از بهر رضاي مولا عزوجل، بعد از آن اخلاص است و حقيقت اخلاص، دور کردن آميغ (103) است از نيت و بعد از اخلاص صدق است. (104)
روايت کردند که رابعه گفت که: «من شرم دارم از خداي عز و جل که او را پرستم به اميد بهشت، آن که چون مزدوري باشم که اگر سيم دهند، کار کند و اگر ندهند کار نکند. و شرم دارم که او را پرستم از بيم دوزخ، آن وقت چون بنده اي باشم که از خواجه ترسد کار کند و اگر نترسد کار نکند. و لکن او را پرستم زيرا که دوستش دارم». (105)
اهميت اخلاص در نيت
کردار بي نيت عبادت نبود و نيت بي کردار عبادت بود؛ بلکه معني آن است که طاعت وي به تن است و به دل، و اين دو جزء است؛ از اين هر دو، آن يکي که به دل است بهتر و سبب اين آن است که مقصود از عمل تن آن است تا صفت دل بگردد و مقصود از نيت و عمل دل آن نيست تا صفت تن بگردد.
مردمان چنان پندارند که نيت براي عمل مي بايد و حقيقت آن است که عمل براي نيت مي بايد، که مقصود همه گردش دل است. که مسافر بدان جهان دل است و سعادت و شقاوت وي راست. و تن اگر چه در ميان خواهد بود، و ليکن تبع است. همچون اشتر، اگر چه حج بي وي نيست وليکن حاجي نه شتر است. و گردش دل خود يک چيز بيش نيست، آن که از دنيا روي به آخرت آورد، بلکه از دنيا و آخرت روي به خداي تعالي آورد. (109)
نيت همه عبادات و خواست خير آن است که روي به دنيا ندارد و به آخرت دارد، و عمل بدان نيت آن خواست را ثابت و مؤکد بکند. (110)
شک نيست که اگر کسي زني ياود (111) بر جامه خواب و با وي صحبت کند، بر گمان آن که زني بيگانه است، بزهکار شود، اگر چه آن زن حلال وي باشد. بلکه اگر کسي بي طهارت نماز کند، وي را ثواب بود، چون پندارد که طهارت دارد... اما آن که قصد معصيتي کند و آن گاه نکند از بيم خداي تعالي وي را حسنه بنويسند. (112)
ظرائف شناخت نيت
آميخته چنان بود مثلا که روزه دار از بهر خداي تعالي وليکن پرهيز از خوردن نيز مقصود بود براي تندرستي، يا کم مئونتي (113) مقصود بود نيز... خالص آن بود که در وي نفس را هيچ نصيب نبود، بلکه براي خداي تعالي بود و بس... تا آدمي از صفات بشريت خلاص نيابد اين سخت دشوار بود و از اين گفته اند که هيچ چيز صعب تر و دشوارتر از اخلاص نيست. (114)
جايگاه صدق نيت
قسم اول که گناهان است، موضوعات آن ها با نيت تغيير نمي کند، و نبايد نادان ها از اطلاق قول پيامبر خدا صلي الله عليه و آله که فرموده است: «عمل به نيت وابسته است» گمان کنند که گناه با نيت به طاعت مبدل مي شود. مانند کسي که از شخصي براي به دست آوردن دل شخص ديگر غيبت کند، يا از مال ديگري مستمندي را اطعام کند، يا با مال حرام مدرسه يا رباطي بسازد، و در اين امور قصدش اعمال خير باشد... .
قسم دوم طاعات است و آن ها در اصل صحت و مضاعف شدن فضيلت به نيت بستگي دارند، اما اصل صحت اين است که نيت انسان در طاعت انجام دادن آن براي خدا باشد نه براي غير او. چه اگر قصد ريا داشته باشد، طاعتش معصيت خواهد شد.
مضاعف شدن فضيلت بستگي به کثرت نيات خير دارد چه مي توان در يک طاعت خيرات بسياري را نيت کرد تا به هر نيتي ثوابي عايد او شود. زيرا هر کدام از آن ها حسنه اي است و هر حسنه اي ده برابر مثل آن ثواب دارد، چنان که در خبر آمده است. في المثل نشستن در مسجد طاعت است و در آن مي توان مطالب بسياري را در نيت گرفت تا از فضايل اعمال پرهيزگاران به شمار آيد و به وسيله آن به درجات مؤمنان برسد... .
قسم سوم مباحات است. و هيچ چيزي از مباحات نيست جز اين که مي توان آن را با يک نيت يا چند نيت به جا آورد و آن را به يکي از پسنديده ترين مستحبات مبدل کرده به وسيله ي آن به درجات عالي دست يافت. پس چه قدر بزرگ است زيان کسي که از اين مطلب غافل باشد و بر اثر سهو و غفلت مانند ستوران رها شده با اين اعمال برخورد کند. بنده نبايد هيچ چيزي از خطورات و لحظات را حقير بشمارد... .
يکي از پيشينيان گفته است: من دوست دارم در هر چيزي نيت کنم حتي در خوردن، آشاميدن، خوابيدن و قضاي حاجتم و در همه اينها مي تواند رضاي خدا را نيت کند. زيرا هر چه مايه بقاي بدن و فراغت دل از مشکلات تن شود به منزله ياوري براي دين است. آن که قصدش از خوردن کسب نيرو براي عبادت و نيت او از مباشرت حفظ دين و خوشحالي همسر و تحصيل فرزندي است که خدا را عبادت کند و با اين عمل امت محمد صلي الله عليه و آله را زياد گرداند، او با اين خوردن و نکاح خود خدا را فرمانبرداري کرده است. غالب ترين لذت هاي نفس خوردن و مباشرت است و کسي که انديشه آخرت بر دل او غلبه دارد نيت خير در آن ها براي او ممتنع نيست. (115)
بنابراين قول پيامبر خدا صلي الله عليه و اله فرموده است: «اعمال وابسته به نيت است». از سه قسم اعمالي که ذکر شده تنها به طاعت مباحات اختصاص دارد و شامل معاصي نمي شود؛ زيرا طاعت با نيت طاعت و با دگرگوني آن مبدل به معصيت مي شود، و مباح با نيت طاعت و يا معصيت مي شود، ليکن معصيت هرگز با نيت تبديل به طاعت نخواهد شد. آري نيت در آن مدخليت دارد به طوري که هر گاه مقاصد پليدي بر آن اضافه شود گناه بزرگ و وزر و وبال آن چند برابر مي شود. (116)
برتري نيت بر عمل
نيز پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «مردم چهار گونه اند: مردي است که خداوند به او دانش و مالي داده و او به علم خود در مالش تصرف مي کند. کس ديگري مي گويد، اگر خداوند نظير آن چه را به او داده به من دهد، همان گونه خواهم کرد که او مي کند. اين دو کس در اجر با يکديگر برابرند؛ و مردي است که خداوند به او مالي داده، ليکن دانشي به او عطا نکرده و او در مالش از روي ناداني کار مي کند. کسي مي گويد: اگر خداوند، مانند آن چه را به او داده به من بدهد، مانند او عمل خواهم کرد. اين دو کس در گناه با هم برابرند».
هنگامي که پيامبر صلي الله عليه و آله براي غزوه تبوک بيرون آمد فرمود: «در مدينه گروه هايي هستند که ما هيچ وادي را نمي سپرديم (119) و هيچ سرزميني را که کافران را به خشم آورد طي نمي کنيم و هيچ وجهي را به انفاق نمي رسانيم و هيچ گرسنگي به ما نمي رسد جز اين که آن ها با ما در آن ها شريکند؛ در حالي که آنان در مدينه مي باشند.» عرض کردند: «اي پيامبر خدا! اين امر چگونه ممکن است و حال آن که آن ها با ما نيستند» فرمود: «عذرشان آن ها را بازداشته است و به سبب حسن نيت خود با ما شريکند». (120)
در خبر آمده است: مردي در راه خدا کشته شد، او را «قتيل الحمار» خواندند (121) زيرا با مردي جنگيد که مي خواست لباس و الاغ او را به غارت برد و چون در اين راه کشته شد قتل او را به نيتش نسب دادند و مردي براي آن که زني را به همسري خود در آورد مهاجرت کرد، او را «مهاجر قيس» ناميدند. (122)
ابي گفته است: از مردي کمک خواستم تا همراه من بجنگد، گفت: «نمي توانم مگر آن که برايم اجرتي قرار دهي»، اجرتي برايش قرار دادم، سپس اين جريان را به پيامبر صلي الله عليه و آله عرض کردم و فرمود: «از دنيا و آخرتش بهره اي نيست، جز آن چه برايش قرار دادي». (123)
در حديث آمده است: «کسي که زني را طبق مهريه اي به همسري خود آورده، چنان چه قصد اداي مهريه اش را نداشته باشد، زناکار است. همچنين کسي که وامي بگيرد و قصد پرداخت آن را نداشته باشد دزد است». (124)
و نيز پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: (کسي که براي خدا خود را خوش بو کند روز قيامت در حالي وارد مي شود که خوشبوتر از مشک است و آن که براي غير خدا بوي خوش به کار برد روز قيامت در حالي وارد خواهد شد که بويش از مردار گنديده تر است). (125)
از امام صادق عليه السلام روايت شده که: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «نيت مؤمن بهتر از عمل وي، و نيت کافر بدتر از عمل اوست و هر عمل کننده اي بر حسب نيتش عمل مي کند». (126)
و نيز از آن حضرت روايت کرده که فرموده است: «بنده مؤمن فقير مي گويد: پروردگارا! مرا روزي ده تا فلان کار نيک و عمل خير را انجام دهم. هر گاه خداوند اين تقاضاي او را از روي صدق نيت بداند نظير اجري را که در صورت عمل جهت او مي نوشت برايش مي نويسد، چه خداوند بسيار بخشنده و بزرگوار است». (127)
و نيز فرموده است: «دوزخيان بدين سبب در آتش مخلد شدند که نيت در اين بود که اگر جاويدان در دنيا بمانند خدا را تا ابد معصيت کنند، و بهشتيان بدان جهت در بهشت مخلد شدند که در دنيا نيت آن ها اين بود که اگر در آن باقي بمانند، تا ابد خداوند را فرمانبردار باشند.» پس اين ها و آن ها بر حسب نيات خود مخلد شدند. سپس قول خداوند را تلاوت فرمود: «قل کل يعمل علي شاکلته» (128)، فرمود: يعني: «علي نيته (بر حسب نيتش)». (129)
لزوم اصلاح نيت
بدان که اهل بصيرت را مکشوف شده است که خلق همه هلاک شده اند الا عابدان. و عابدان همه هلاک شده اند الا عاملان و عاملان هلاک شده اند الا مخلصان و مخلصان بر خطر عظيم اند. پس بي اخلاص، همه رنج ها ضايع است و اخلاص و صدق جز در نيت نباشد. (132)
«ابوايوب سختياني» گفته است: «خالص گردانيدن نيت ها را از همه عمل ها بر عاملان سخت تر است». (133)
بدان انسان نادان چون سفارش ما را درباره نيکو کردن نيت و زايد به کار بردن آن مي شنود، و به قول پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: «اعمال به نيت وابسته اند» توجه مي کند، به هنگام درس گفتن يا تجارت کردن يا خوردن، در دل خود مي گويد: براي خداوند درس مي گويم، تجارت مي کنم، مي خورم و گمان مي کنم که همين نيت است. ليکن هيهات! اين حديث نفس، يا حديث زباني و يا تفکر و انتقال او از خاطره اي ديگر است و نيت از همه اين ها به دور است. چه نيت برانگيخته شدن نفس و توجه و ميل آن به سوي چيز است که بر او روشن شده است هدف او در حال و آينده در آن تأمين مي شود و اگر ميل وجود نداشته باشد به صرف اراده، اختراع و اکتساب صورت نمي گيرد، بلکه همان گونه است که انسان که شکمش سير است مي گويد: نيت کردم که اشتها و ميل به طعام داشته باشم. يا انسان مجرد بگويد: نيت کردم به فلاني عاشق و او را دوست داشته باشم و به دل او را بزرگ بشمارم اين ها محال است. چه در رو آوردن دل به سوي چيزي و ايجاد تمايل و توجه بدان هيچ راهي جز تحصيل اسباب آن وجود ندارد. و به اين امر گاهي قدرت دارد و زماني فاقد قدرت است..
غزالي مي گويد: «اگر از پيشينيان درخواست مي کردند که کار نيکي انجام دهند مي گفتند: اگر خداوند نيت آن را روزي ما گرداند، آن را انجام مي دهيم. يکي از آنان گفته است: من يک ماه است نيت عيادت مردي را مي طلبم هنوز برايم حاصل نشده است».
«عيسي بن کثير» گفته است: «با ميمون بن مهران مي رفتم چون به خانه اش رسيد بازگشتم، پسرش به او گفت: آيا شام را بر او عرضه نمي داري؟ پاسخ داد: از نيتم نيست».
برقي به سند خود از امام صادق عليه السلام روايت کرده است: «يکي از دوستانش بر آن حضرت وارد شد و سلام کرد و نشست. هنگامي امام عليه السلام از آن جا بازگشت آن مرد نيز به همراه او باز گرديد. و چون آن حضرت به در خانه خود رسيد، وارد منزل شد و آن مرد را ترک فرمود: پسرش اسماعيل به پدرش عرض کرد: اي پدر! چرا به او پيشنهاد نکردي که وارد شود، فرمود: در خور من نبود که او را وارد (خانه) کنم. عرض کرد: او وارد نمي شد، فرمود: اي فرزند من! خوش ندارم خداوند مرا تعارف کننده بنويسد». (134)
پي نوشت ها:
1- ابرام: پافشاري.
2- معراج السعاده، ص 610.
3- سوره بينه، آيه 5.
4- سوره کهف، آيه 110.
5- محجه البيضاء، ج 8، ص 125.
6- معراج السعاده، ص 613.
7- شرح التعريف، ج 3، ص 1279.
8- همان، ص 1285.
9- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 164.
10- جبلي: طبيعي، ذاتي.
11- همان، صص 160 و 161.
12- همان، ص 160.
13- آميغ: آميزش، خلط، امتزاج.
14- مرتع الصالحين، ص 93.
15- سوره بينه، آيه 5: در حالي که به آن ها دستوري داده نشده بود، جز اين که خدا را با اخلاص پرستش کنند و از شرک به توحيد باز گردند.
16- سوره زمر، آيه 3: آگاه باشيد دين اخلاص براي خداست.
17- سوره نساء، آيه 46: جز آن ها که تائب شوند و جبران و اصلاح کند و به (دامن لطف خدا) چنگ زنند و دين خود را براي خدا خالص کنند.
18- سوره کهف، آيه 110: پس هر کس اميد لقاي پروردگارش را دارد، بايد عمل صالح انجام دهد و کسي را در عبادت پروردگارش شريک نکند.
19- راه روشن، ج 8، ص 154.
20- سوره الزمر، آيه 11.
21- سوره الزمر، آيه 2 و 3.
22- سوره البينه، آيه 5.
23- مقاصد السالکين، ص 380.
24- سنن ترمذي، ج 10، از حديث عبدالله بن مسعود، خصال صدوق، باب سوم از امام صادق عليه السلام.
25- سنن نسايي، ج 6، ص 48، کتاب جهاد باب: الاستصار بالضعيف.
26- عراقي گفته است: ما آن را در بخشي از مسلسلات قزويني روايت کرده ايم.
27- الاخلاص ابن ابي الدنيا المستدرک حاکم با عبارت نيت خود را خالص کن به سند صحيح از حديث معاذ الجامع الصغير.
28- الحليه ابونعيم؛ کافي کليني نظير آن را از امام باقر عليه السلام روايت کرده است، ج 2، ص 16.
29- راه روشن، ج 8، صص 155 و 156.
30- راه روشن، ج8، ص 158 به نقل از کافي، ج 2، ص 6.
31- کافي، ج 2، ص 16، ح 3.
32- همان، ح 6.
33- در اينجا به معني امضا است.
34- ادني: پايين ترين مرتبه.
35- معراج السعاده، ص 614.
36- اتباع: پيروي کردن.
37- مقاصد السالکين، صص 380 و 381.
38- شرح منازل السائرين، صص 89 و 90.
39- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 165.
40- لجه: عميق ترين جاي دريا.
41- معراج السعاده، ص 610.
42- سوره زمر، آيه 47: و از سوي خدا اموري بر آن ها ظاهر مي شود که هرگز گمان نمي کردند.
43- سوره جاثيه، آيه 33: و اعمال بدشان بر آن ها آشکار مي شود.
44- سوره کهف، آيه 104 و 105: بگو آيا به شما خبر دهيم که زيان کارترين (مردم) کيانند؟ که تلاش هايشان در زندگي دنيا گم (و نابود) شده و با اين حال گمان مي کنند کار نيک انجام مي دهند.
45- سوره ص، آيه 83: جز بندگان خالص تو از ميان آن ها.
46- راه روشن، ج 8، صص 161 و 162.
47- مي بايي: شايسته هستي.
48- شرح التعريف، ج 3، صص 1058 و 1059.
49- موصول: پيوند داده شده.
50- مفصول: جدا شده.
51- همان.
52- کمينه: کمترين.
53- تصنع: ظاهر سازي.
54- قوت: غذا، خوراک.
55- مهين: بزرگ تر.
56- صد ميدان، ص 44.
57- ابويعقوب موسي: از دوستان جنيد و صوفي هم عصر او.
58- ترجمه رساله قشيريه، ص 324.
59- ترجمه رساله قشيريه، ص 324.
60- اللمع، ص 257.
61- نامه هاي عين القضات همداني، ج 1، ص 234.
62- اعاشه: گذران زندگي.
63- سوره حجر، آيه 40: جز بندگان مخلصت.
64- معروف کرخي: از بزرگان متصوفه در قرن دوم هجري.
65- راه روشن، ج 8، صص 156 و 157.
66- گوشيدن: مواظبت کردن.
67- آزرم: شرم.
68- صد ميدان، ص 52.
69- سوره انعام، آيه 160.
70- مروي را: براي او.
71- مقاصد السالکين، صص 382 و 383.
72- معروف کرخي: از بزرگان متصوفه که در قرن دوم هجري مي زيست.
73- کشف الاسرار، ج 2، ص 723.
74- ترجمه رساله قشيريه، ص 326.
75- همان، ص 325.
76- گوز: جوز، گردو.
77- روضه المؤمنين، ص 90.
78- قصار: رختشو.
79- شوخ: چرک.
80- روضه المؤمنين، ص 93.
81- نيک: خيلي، زياد.
82- مقاصد السالکين، ص 382.
83- اللمع، ص 256.
84- همان، ص 257.
85- ترجمه رساله قشيريه، ص 325.
86- کشف الاسرار، ج 2، ص 723.
87- ترجمه رساله قشيريه، ص 323.
88- ابوعثمان: ابوعثمان هجويري، از بزرگان و عرفاي قرن پنجم که اهل غزنين خراسان بود.
89- همان، ص 325.
90- نخاس: برده فروش.
91- پند پيران، ص 91.
92- اوراد الاحباب، ص 101. ابوالمفاخر يحيي باخزري عارف قرن ششم و هفتم.
93- ابوالقاسم حکيم سمرقندي: از عرفا و حکماي قرن سوم هجري، همچون لقمان هيچ کتابي از او به يادگار نمانده اما ذکر او در اکثر کثب عرفاني يافت مي شود.
94- مرتع الصالحين، ص 94.
95- راه روشن، ج 8، ص 157.
96- راه روشن، ج8، صص 162 و 163.
97- کون: دنيا.
98- شرح التعريف، ج 3، صص 1283 و 1284.
99- باعث: در اين جا يعني مسبب.
100- کيمياي سعادت، ج 2، ص 468.
101- ابوحامد محمد غزالي: از عرفا و فلاسفه و متکلمين قرن پنجم و ششم هجري.
102- راه روشن، ج8، صص 151 و 152.
103- آميغ: آلودگي، آميختگي.
104- مرتع الصالحين، ص 92.
105- گزيده در اخلاق و تصوف، ص 22.
106- تشوير: نگراني، اضطراب با شرمساري.
107- مرايي: رياکار.
108- انس التائبين، ص 89.
109- کيمياي سعادت، ج 2، ص 457.
110- همان، ص 458.
111- ياود: يابد.
112- همان، ص 461.
113- مئونت: هزينه.
114- کيمياي سعادت، ج 2، ص 472.
115- راه روشن، ج 8، صص 141-148.
116- همان، صص 143 و 144.
117- سوره انعام، آيه 52: آن ها را که صبح و شام خدا را مي خوانند و رضاي او را مي خواهند از خود دور مکن.
118- عراقي گفته است: دار قطني با سند حسن آن را از حديث انس نقل کرده است.
119- نمي سپريم: طي نمي کنيم.
120- صحيح بخاري، ج 4، ص 31 به طور مختصر.
121- سنن ابواسحاق فراوي به طور مرسل، المغني.
122- طبراني با سند حسن، المغني.
123- راه روشن، ج8، صص 128-130.
124- مسند احمد، ج 4، ص 332، از حديث صهيب بن سنان.
125- راه روشن، ج 8، صص 128-131.
126- همان مأخذ، ج 2، ص 84.
127- همان مأخذ، ج 2، ص 85.
128- سوره اسراء، آيه 84: بگو هر کس طبق خلق و خوي خود عمل مي کند.
129- راه روشن، ج8، صص 131 و 132.
130- ابوسليمان، ملقب به دارائي از مشايخ صوفيه که در قرن دوم و سوم در شام مي زيست.
131- راه روشن، ج 8، ص 158.
132- کيمياي سعادت، ج 2، ص 456.
133- راه روشن، ج 8، ص 157.
134- راه روشن، ج8،صص 149-151.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}